رزقرمز
رزقرمز

رزقرمز

تمام من توئی


یک بار عاشقی به در خانه معشوق رفت و در را کوبید .

معشوق پرسید : « کیستی ؟ »

عاشق گفت : « منم ! » 

معشوق گفت : « برو ! تو هنوز در عشق خود صادق نیستی .» 

عاشق رفت و سالی دیگر دوباره آمد و در را کوبید .

معشوق گفت : « کیستی ؟ » 

عاشق گفت : « توئی ! »

معشوق در را باز کرد و گفت : « حالا بیا که در عشق راست گفتاری ! »

 




••●راهــ ڪـِـﮧ میـروے

••● عَقــَـب میـمــانَــم•

••● نـَه بـَـرای اینـڪـﮧ نـَخواهَـم با تــُـــو هـَـم قــَـدم باشَـم

••● میـخواهـم پا جاے پاهایـَـت بگــُـذارَـم

••● میـخواهـَـم مـُـراقبـَـت باشَم

••● میـخواهـَــم رد پایـَـت را هیچ خیابانـے در آغوش نڪـِـشـَــد

••● تـــღـــٌو فــَـقـَـط بـَــراے مـَـنے•


مـیـشـه نـبـیـنـیـش و دوسـش داشـتـه بـاشـی ..

مـیـشـه تـو حـسـرتِ صـداش بـاشـی و دوسـش داشـتـه بـاشـی ..
مـیـشـه حـتـی نـدونـی دسـتـاش چـه شـکـلـیـه و عـاشـقِ گـرفـتـنـشـون بـاشـی..
مـیـشـه حـجـمِ بـودنـش کـنـارت نـبـاشـه و هـر ثـانـیـه کـنـار خـودت احـسـاسـش کـنـی ..
مـیـشـه دریـچـه ی زیـبـایِ نـگـاهـش رو نـدیـده بـاشـی و با انـگـشـتـات چـشـمـاش رو لـمـس کـرده بـاشـی ..
مـیـشـه نـبـاشـه ولـی بـاشـه و تـو عـاشـقـش بـاشـی ..
درسـت مـثـلِ خـــــــــــــــــدا ...