یک بار عاشقی به در خانه معشوق رفت و در را کوبید .
معشوق پرسید : « کیستی ؟ »
عاشق گفت : « منم ! »
معشوق گفت : « برو ! تو هنوز در عشق خود صادق نیستی .»
عاشق رفت و سالی دیگر دوباره آمد و در را کوبید .
معشوق گفت : « کیستی ؟ »
عاشق گفت : « توئی ! »
معشوق در را باز کرد و گفت : « حالا بیا که در عشق راست گفتاری ! »
مـیـشـه نـبـیـنـیـش و دوسـش داشـتـه بـاشـی ..
هـــــــر نفـــس ،
درد اســـت که میکشـــم !!!
ای کــاش یا بـــــــــــودی ،
یـــــا اصـــلا نبودی !!!
ایـــــن که هســـتی
و کنــــارم نیســــتی ...
دیوانه ام میکند ...
یادت هم زیباست ....
ببین اگر خودت بودی چه غوغایی می شد ...
ضربان قلبم،تعداد نفس های [ توست ] . . .
کنار تو پر از حس آرامشم،فقط به عشق تو دارم نفس میکشم . .
بمون کنارم . . . که هیچ عشقی تو قلب تنهام ندارم
نازنینم یادتو درخانه مهمان میکنم
تاابد مهرتو را درسینه پنهان میکنم
گرچه من دیگر نمی بینم گل روی تو را
خاطراتت را دوای درد هجران میکنم
عشـــــق اگر عشق باشد ؛
هم خنده هایت را دوست دارد
هم گریه هایت را
هم شادی ات را دوست دارد
هم غم هایت را
هم لحظه های شادابی ات را می پسندد ،
هم روز های بی حوصلگی ات را
هم دقایق پر ازدحامت را همراهی میکند ،
هم دقایق تنهایی ات را
عشـــــق اگر عشق باشد ،
هم زیبایی هایت را دوست دارد
هم اخم هایت را در روزهای تلخی
هم سلامتت را می پسندد ،
هم روزهای گرفتاری و بیماری همراهی ات می کند
عشـــــق اگر عشق باشد ،
با یک اتفاق ،
تـــو را تعویض نمی کند ،
همراهی ات می کند تا بهبود یابی
عشــــق اگر عشق باشد ،
هر ثانیه دستانش در دستان تــــــوست،
در سخـــتی و آســـانی تا ابـــــــد
فرقـے نمـے کند !!
بگویم و بدانـے ...!
یا ...
نگویم و بدانـے..!
فاصله دورت نمی کند ...!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:
جای تو ، توی قـــــلــــبــــمـــــه
عشـق یعنـی هـمون سـلام اول
عـشق یعنـی مـایه قـوت قـلـب
عشق یعنی انفجار احساسات
عشق یعنی کم کردن فاصله ها
عشق یعنی کلید یک رابطه ای محکم
عشق یعنی در موفقیت هم شریک بودن
عشق یعنی کاری کنی که راحت پیدات کنه
عشق یعنی مثل اشرف زاده ها باهاش رفتار کنی
عشق یعنی کسی رو داشته باشی که ازت محافظت کنه
عشق یعنی وقتی باهاش قرار داری به خودت برسی
عشق یعنی یک عالمه حرف رو با یه اشاره گفتن
عشق یعنی هولش بدی تو یک مسیر درست
عشق یعنی یه بازی که تمومی نداره
عشق یعنی از هیکلش تعریف کنی
عشق یعنی من وتو ما میشویم
عشق یعنی حرفشو باور کنی
عشـق یـعنی جادوش کنی
د
د
د
د
د
دو
دو
دو
دو
دو
دوس
دوس
دوس
دوس
دوس
دوسه تا میشه شیش تا!!
فکر کردی میخوام بگم دوست دارم؟
کور خوندی،من
((میمیرم برات))
کلماتم را در جوی سحر می شویم
لحظه هایم را
در روشنی باران ها
تا برای تو شعری بسرایم روشن
تا که بی دغدغه
بی ابهام
سخنانم را
در حضور باد
ـ این سالک دشت و هامون ـ
با تو بی پرده بگویم
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنون
خیلی ها میگن دوری و دوستی ولی من میگم:
سخته زنده بودن وقتی دوری و نیستی...
سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد
کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد
کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم
که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم
تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی
تو آهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم
صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر می بینم
یه حسی از تو در من هست که می دونم تو رو دارم
واسه برگشتنت هر شب درارو باز میذارم
تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی
دلتنگی،تنهایی،غریبگی وبی کسی تنهادوستانم هستند...
که مسلماهیچگاه برایم دلسوزی نخواهندکرد...هیچکدام به دردودلهای شبانه ام گوش نخواهندداد...
این روزهاتنهاجرقه ی نگاهت کافیست که تمام وجودم رابه آتش کشد،قلب بیماروناتوانم دیگرنای تپش ندارد...
میدانم که حقیقت بزودی تسلیم رویاهای زیبایمان خواهدشد،رویاهای شبانه ام راآن اندازه دوست دارم که حتی دربیداری نیزروبه رویم مجسم میشوندومن چه خوش خیالم که تمام لحظات سردوبی روحم راباهمان رویاهارنگین وزیبامیسازم...
به همین دلیل است که درباغ آرزوهایم راکلون زده ام ،روی درش نامت راحک کرده ام...
این یعنی اینکه:آرزوهایم فدایت،دنیایم فدایت...
تمامم رادرتوخلاصه میکنم..
هرروزصبح به امیددیدارت بیدارمیشوم وهرشب به امیداینکه دررویاهایم به دیدنم آیی به خواب میروم...
وآرامش راازمن می ربایند
کنارمی ودست دردست من
لبخندمیزنی ونجواکنان میگویی:
آرام باش...این منم...عشقت...
من باتوام...درکنارت...
وخودنمیدانی که این نیزمنم
لیلی همیشه شکسته ات...
لیلی همیشه چشم به راه...
آرامم میکنی
مرادرآغوش میکشی
ولبانت کامم شیرین میکنند
مراسیراب میکنی ازعشقت...
نوازش هایت رادوست دارم...
بیش ازهرچیزدیگری...